دستت را به من بده زیرا که دستهای تو با من آشناست
وقتی با دخترکمان به گردش میرویم و دستان کوچکش را در دستان بزرگ ما میگذارد دیگر به هیچ چیز توجهی ندارد.چنان آسوده وسبک بال قدم بر میدارد که گوی در این دنیا کسی به جز ما نیست...نه به ماشین هایی که با شتاب به ما نزدیک میشوند توجهی دارد و نه به آدم هایی که از کنارمان میگذرند. انگار هیچ کس و هیچ چیز آنجا نیست. با تمام وجود خودش را به ما میسپارد و چنان به ما اعتماد میکند که ما به خود شک میکنیم. با خود میاندیشیم که حال که دست کودکمان در دست ماست آیا به راهی درست پا گذاشته ایم؟ آیا او را به همان جایی که باید برود میبریم؟ او به ما اعتماد کرده حال ما به چه کسی اعتماد کنیم و دستمان را چنان آسوده در دستان برزگ چه کسی قرار دهیم؟ خدایا د...